برداشت خلفا از کارهای ائمه علیهم السلام
یکی برداشت خلفا از ادعاها و کارهای ائمه است. شما می بینید که از زمان عبدالملک تا زمان متوکل، همیشه یک نوع برداشت از زندگی ائمه بوده است. این را باید دنبال کرد؛ نمی شود سهل انگاری کرد. چرا این ها از زندگی ائمه این گونه برداشت می کردند؟ «خلیفتان یجبی علیهما الخراج»(1) - مثلاً نسبت به موسی ابن جعفر - یا «هذا علیٌ ابنه قد قعد و ادعی الامر لنفسه»(2) - مثلاً درباره ی امام علی ابن موسی، و درباره ی ائمه ی دیگر - این داعیه ای که خلفا و دوستان خلفا از زندگی ائمه برداشت می کردند، قابل توجه است.
 

اصرار خلفا بر انتساب ولایت به خود
یکی از آن نقاط مهم است - که روایاتی را بنده این جا ذکر کردم - اصرار خلفا، به خصوص خلفای بنی عباس بر این که امامت را به خودشان نسبت بدهند.
البته خلفای بنی امیه هم این اصرار را داشتند؛ و حساسیت شیعه بود که نگذارند - مثلاً - کثّیر شاعر، که از شعرای بزرگ تراز اول آن دوره اول است - یعنی ردیف فرزدق و جریر و نوسیب و این ها - و از شعرای بزرگ است؛ ایشان وقتی خدمت امام باقر آمد، حضرت گفتند که، «امتدحت عبدالملک»؟(3) شنیدم مدح عبدالملک را کردی! کُثیّر دستپاچه شد و گفت: «یابن رسول الله، انی ما قلت له یا امام الهدی» (4) ، من «امام الهدی» و «خلیفة رسول الله» را به او نگفتم، «بل قلت له یا شمس و یا بحر و یا - مثلاً - اسد و یا صعبان و صعبان دو یبتة النّتنه و الاسد- نمی دانم -کلبٌ کذا».(5) بنا کرد توجیه کردن، حضرت خندیدند. اشاره کردند به کمیت، آن وقت کمیت بلند شد آن قصیده ی هاشمیه را خواند.
من لقبٍ متیّمٍ مستهامٍ
غیر ذی صبوةٍ و لا احلام **زیرنویس=بجای «ذی» باید «ما» باشد. .
که می رسد به این جا، «ساسة لاکمن یری رأیة الناس سواءً و رأیة الانعام»، یعنی ائمه نسبت به این که عبدالملک مدح بشود، حساس بودند؛ اما شاگردان ائمه و دوستان - مثل کثّیر - حساسیتشان روی امام الهدی بود. می گفتند ما که به او «امام الهدی» نگفتیم. او هم می خواست «امام الهدی» بگوید.
در زمان بنی عباس، این بیشتر بود. مروان ابن ابی حفصه ی اموی خبیث، که از شعرای مداح و وابسته و مزدور هم بنی امیه و هم بنی عباس بود- عجیب این بود که زمان بنی امیه، شاعر دربار بود، بعد که بنی عباس سرکار آمدند، باز شاعر دربار شد، چون شاعر بسیار بزرگی بود، با پول می خریدندش- مدح بنی عباس را که می گفت، اکتفا به این نمی کرد که از کرمشان و خصالشان بگوید؛ آنها را نسبت به پیغمبر می داد!
یکی از شعرهای او این است:
انّی یکون و لیس ذاک ذاک بکائنٍ
لبنی البنات وراثة الاعمام
می گوید چطور چنین چیزی می شود که دخترزادگان، ارث عمو را ببرند- عباس، عمومی پیغمبر ارث دارد، و چرا دختر زاده ها که اولاد فاطمه هستند، می خواهند ارث او راببرند- ببینید، دعوا سر خلافت است! یک جنگ حقیقی فرهنگی است، جنگ سیاسی است. در مقابلش فوراً شاعر شیعی معروف جعفر عفان طائی - جواب می دهد؛ می گوید:
لِمَ لا یکون و انّ ذلک کائنٌ لبن البنات براتة الاعمامی للبنت نصفٌ کاملٌ من ماله و الامر متروکٌ بغیر سهامی.(6) می گوید: دخترزاده، دختر نصف مال پدر را می برد، عمو از مال آن انسانی که دختر دارد، چه می برد؟ پس شما ارثی ندارید که او را طلب می کنید! ببینید، بین شعرا دعوای فرهنگی و دعوای سیاسی است. این حساسیت روی داعیه های ائمه است، که این هم قابل توجه است.
حمایت ائمه علیهم السلام از مبارزین
تأیید و حمایت از حرکات خونین، یکی از بحث های زندگی ائمه است که حاکی از همین جهت گیری مبارزه است. اظهارات امام صادق درباره ی معلی ابن خُنَیس، که «لا ینال درجته الّا بما ینال من داود ابن علی»(7) - وقتی کشته می شد - و اظهارات در باب زید، در باب حسین ابن علی- شهید فخ - از این قبیل است.
روایت عجیبی را من دیدم - در کافی یا در نورالثقلین - که کسی از علی ابن عُقبه - یا عَقبه- نقل می کند، عن ابیه، قال دخلت انا و المعلی علی ابی عبدالله علیه السلام،(8) وارد شدیم؛ حضرت بی مقدمه شروع کردند و گفتند: «ابشروا انتم علی احدی الحسنیین [من الله اما انکم ان بقیتم حتی ترواما تمدون الیه رقابکم] شفی الله صدورکم و اذهب غیظ قلوبکم و ادالکم علی عدوّکم و هو قول الله (و یشف صدور قوم مؤمنین [و یذهب غیظ قلوبهم]) و ان مضیتم قبل ان تروا ذلک مضیتم علی دین الله الذی رضیه لنبیّه و لعلی».(9)
این نمی گوید که ضیه چه بوده، اما شما ببینید قضیه چه می توانسته باشد. معلی ابن خنیس که بعد هم کشته می شود- «و کان بابه معلی بن خنیس»، باب امام صادق است. خود این باب هم باب واسعی است که باب های ائمه چه کسانی بودند و غالباً هم کشته شدند. یحیی ابن ام طویل به شهادت رسید،
معلی ابن خنیس همین طور.
معلی ابن خنیس با یک نفر دیگر، برامام صادق وارد می شوند. امام صادق بی مقدمه می گویند: الحمد لله خدا غیظ قلوب شما را فرو نشاند، خشم شما را فرونشاند، شما را بر دشمنتان پیروز کرد، بر یکی از «احدی الحسینین» وارد شدید؛ چنانچه این هم نمی شد و رفته بودید، بر دین خدا رفته بودید.
پیداست که یک حرکت حاد کرده بودند و آمده بودند، حضرت، خداقوتی بهشان می داده است. و همین طور روایات دیگری هم در باب تأیید از حرکات خونینی هست.
 

پی‌نوشت‌ها:
 

1- بحار الانوار، ج 48، ص 239. [خلیفتان فی الارض موسی بن جعفر بالمدینه یجبی له الخراج].
2-بحار الانوار، ج 49، ص 112.
3- بحار الانوار، ج 26، ص 238 [قال الباقر 7 للکمیت امتدحت عبدالملک فقال ما قلت له یا امام الهدی و انما قلت یا اسد و الاسد کلب و یا شمس و الشمس جماد و یا بحر و البحر موات و یا حیة و الحیة دویبه منتنه و با جبل و انما هو حجر اصم].
با توجه به اصل عبارت، شاعر «کمت» است، نه «کُثیّر».
4-بحار الانوار، ج 26، ص 238 [قال الباقر 7 للکمیت امتدحت عبدالملک فقال ما قلت له یا امام الهدی و انما قلت یا اسد و الاسد کلب و یا شمس و الشمس جماد و یا بحر و البحر موات و یا حیة و الحیة دویبه منتنه و با جبل و انما هو حجر اصم].
با توجه به اصل عبارت، شاعر «کمت» است، نه «کُثیّر».
5- بحار الانوار، ج 26، ص 238 [قال الباقر 7 للکمیت امتدحت عبدالملک فقال ما قلت له یا امام الهدی و انما قلت یا اسد و الاسد کلب و یا شمس و الشمس جماد و یا بحر و البحر موات و یا حیة و الحیة دویبه منتنه و با جبل و انما هو حجر اصم].
با توجه به اصل عبارت، شاعر «کمت» است، نه «کُثیّر».
6-انی یکون و لیس بکائن
للمشرکین و عائم الاسلام
لبنی البنات نصیبهم من جدهم
و العم متروک بغیر سهام
بحار الانوار، ج 49، ص 109.
7- بحار الانوار، ج 47، ص 109. [اما انه ما کان نیال درجته الا بما ینال من داود بن علی].
8- بحار الانوار، ج 65، ص 85.
9- بحار الانوار، ج 65، ص 85.
 

منبع :
شخصیت و سیره ی معصومین(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامی(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگی قدر ولایت - 1383